شروع دوباره

دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود می خوام دوباره شروع کنم. نوشتن بهم حس ارامش میده. یه حس خوب که شاید خیلی قابل توصیف نباشه.
تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده و میخاد بیفته. اتفاقات بزرگ و کوچیک که یکیشون دانشجو شدنمه. انصافا با این موضوع خیلی حال میکنم. هرچند جوونتر که بودم همیشه دوس داشتم تهران و فقط تهران درس بخونم.
دیروز عاشورا بود، درسته عاشورا یه روز غمناکه ولی انگار آدم یجورایی انرژی داره؛ لذت میبره از اینکه یه اسطوره بعد از هزار سال اینقدر باشکوه براش عذاداری میشه.
زندگي صحنه يكتاي هنر مندي ماست

هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پيوسته بجاست

خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد

خواهرم اینا نذری داشتن.حدود 100تا برنج ومرغ که 70تاشو بردیم تو یه محله فقیرنشین پخش کردیم. من یخوده کنجکاوم، همیشه دوس داشتم اونجا رو از نزدیک ببینم که نذری پخش می کنن ومیگن فقیرن. ناراحت کننده بود. خونه هایی بود که حتی زنگ هم نداشت. خونه هایی که ظاهرشون فریاد می زد؛ دم در یه پرده ای داشت، بعضی هاش کاهگلی بودن و مدل خونه های ده و تاسف ازاینکه تو هر خونه ای یه عالمه بچه بود.
یه حرفی زدن برام خیلی جالب بود. اینکه اینا بااینکه فقیر بودن تو نون ظهرشون نمونده بودن، خدا می رسونه؛ ماییم که بایست برا خودمون یه کاری بکنیم.

بعد از مدتها

مدتهاست اینجا به متروکه ای تبدیل شده است. فیلترها مزاحمند..نگرانی ها اجازه نمی دهند. فرصتها اندکند
اتفاقها زیادند..تنها نبودنم..و متعهد شدنم اتفاقات خوشی که شوخی نیستند و خدا را شکر..اما راه همچنان طولانی است…

 

یه وقتایی هست که ادم فقط دوست داره تو مسیر بره، هرچی بیشتر به آخر مسیر فکر می کنی، انگار بیشتر ترس تو لونه دلش خونه می کنه…

عروسی…مبارکه…

اشتباه نكنين!

شما براي يك عروسي دعوت نشده ايد! اين هم كارت عروسي من نيست!

اين كارت متعلق به همچین روزی در قافله عمر37 سال پيش مي باشد…

وسط يه عالمه عكس، عجب چيزي پيدا كردم!!

هله نومید نباشید!

هله، نومید نباشید که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه درها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن را نداند

اپیزود اول ساعت 7:30 صبح

به شرکت و طبقه و راهرو خودمون می رسیم ولی مثل خیلی وقتا چراغ راهرو خاموش بود، كلي با دوستم شوخي كرديم كه ميتونيم صبح ها قبل از اينكه همه بيان يه دور تو راهرو شركت فوتبال بازي كنيم، اومديم بريم طرف اتاقهامون كه احساس كرديم صداي قران مياد، گوشامونو تيز كرديم ببينيم كي كله صبح با صداي بلند قران گوش مي ده! كه يه دفعه فهميدم صداي زيارت عاشورا از محل قبرستان جدید التاسیس شهیدان واقع در حیاط شرکت می یاد.

اپیزود دوم ساعت 12:30 ظهر

كلاس تازه تموم شده، خيابون شلوغه يه سرو صدايي مياد! میام طرف خیابون که یه سری ادم تو خیابون در حال حرکتن! چه خبره؟ اعتراض به سوزاندن قران كه قرار نيست عملي شود!

اپیزود سوم ساعت 9:30 شب

قطار ساعت 9:50 حرکت داره ولی خوشبختانه بر خلاف همیشه این سری من زود رسیدم! ظاهر محوطه راه آهن فرق کرده! جریان چیه؟ یک عدد کتاب قران بزرگ در محوطه کوچک راه آهن به نمایش گذاشته شده! شخصا با این که قران که کتاب مقدسه چرا در محوطه کوچک راه اهن به نمایش گذاشته شده مشکلی ندارم و این کارشون رو حتی تحسین کرده و می کنم  ولی چرا زمانی چیزی ارزشمند شود که اکثریت مردم با ارزش گذاری سیاستمردان مشکل دارند! من با سیاست قران ها را بر سرنیزه ها کردن مشکل دارم!

نتيجه :

بعضي وقتها بلا تكليفي لازمه!

جهاني فكر كنين! ولي به سياست فكر نكنين!

اميد هميشه هست ولي ممكنه ما اونو گم كنيم! اينجا منظور اميد پسر همسايه نيستا!

برچسب اسلامي زدن بر كارهاي سياسي الزام كشور ماست! خلاصه اينكه از ماست و دوغ و پنير و مخصوصا بستنيه كه برماست!

برين كتاب هاي مهارت های زندگي نوشته دكتر دهستاني و كتاب چهل فكر سمي و همچنين كتاب انسان در جستجوي خدا نوشته ويكتور امیل فرانکل را بخوانيد شايد كه بهبود يابيد!

تو ايران اضطراب و استرس و احساس درماندگي آموخته شده (يعني زماني كه قبول مي كنيم كاري از دستمان بر نمي آيد) خيلي زياده! شما هم قبول كنين ديگه! همين هست كه هست! ميخين بخين، نميخين نخين (بالهجه شيرين اصفهاني خوانده شود)! چه خبره كه جديدا همه در دنياي مجازي اینترنتی فعاليت مي كنند؟!

سهمیه زندگی

سهم من از زندگی شده یه خط صاف! هر روز صبح با بی حوصلگی تو بازه زمانی 7.5-8 کارت ساعت زنی ورود به زندگی روزمره می خوره و با بیرون رفتن و حرف زدن و خوشی های زود گذر تموم می شه! خط صافی که زمان توش معنی نداره..شده یه معادله ساده y=a!

می خوام به زندگیم یه نظمی بدم! می خام منحنی منظم زندگیم رو به یه نوارقلب نامرتب تبدیل کنم! دلم برای روزای پراسترس و اضطراب تنگ شده! از حواشی زندگی خسته شدم…امسال برام خیلی مهمه..

لولو

رییس قطار گیر سه پیچ داده بود که بلیط رو بده یا پولشو بده! حرف مسئول واگنم قبول نداشت که بلیطمو دیده!  گفتم بگم  بابا بلیطمو لولو برد! جدیدا لولو خیلی قدرت پیدا کرده! حتی سیاستمدارا هم ازش حرف می زنن! باور کن..

همه ما در سراسر جهان زمان برابر در اختيار داريم تفاوت ما اين است كه هريك از ما با زمان در اختيارمان چه مي كنيم

خلاصه وار بگم كه…

جدول زماني:
جون خودتون منظم باشين!
جدول (زمان-نوع فعاليت- نتيجه-مدت-برنامه ريزي) را نوشته و بعد تكميل آن اين جدول را ارزيابي كنيد. مثلا بهترين زمان بهره وري، دلايل انجالم نشدن فعاليت ها، وقفه ها و…

اتلاف زمان:
شناخت عوامل اتلاف زمان: مثل تلفن (تنظيم خاموشي-ساعت خاص به تلفن ها جواب بديم)، تعلل ها، كمال طلبي، اشفتگي وعدم تمركز و اينترنت
عوامل اتلاف زمان بيروني (همون عوامل يهويي كه از عهده ما خارج است مثل تلفن هاي كاري) و دروني مثل تعلل در كارها، تخمين زماني غير واقعي، ناتواني در نه گفتن، ناتواني در تفويض اختيار (سوپرمن هايي كه دوست دارند همه كارها را خودشان انجام دهند)
مشكلات حاصل از عامل اتلاف زمان: يك عامل را مي نويسيم ومشكلات ان را (مثلا اگه تعلل كني غوله ميات مي خوردت! منظورغول اضطراب بود)
تجسم ذهني كسي كه اين عامل را ندارد (مثلا: خنگه اگه هي عقب نندازي، مي توني بري دنبال تفريح و صفا يا مي توني بيشتر بخوابي)
چه كنيم كه اين عادت را نداشته باشيم (مثلا: بهانه هاي ساختگي را بگذاريم كنار،زمان بيشتري برنامه ريزي كنيم، ابتدا قورباغه زشت و بزرگ رو بخوريم! اه قورباغه خوردم، حالم بد شد)

هدف گذاري:
هدف:
تاريخ شروع:
آخرين تاريخ شروع:
تاريخ پايان:

فوايد
برنامه ريزي
مشكلات و موانع (در اين قسمت به مثال دزدها اشاره گرديد!)

اولويت بندي:
غيرفوري فوري
2 1 مهم
4 3 غيرمهم

عمده مردم گروه3 يعني فوري غيرمهم را بر غيرفوري مهم ترجيح مي دهند ولي اشتباه هست! راست مي گفت..بنده يه ليست 8 تايي از كارهاي مهم غير فوري تهيه نمودم كه همچنان بعد از يك قرن تو ليست قرار دارن!

والعصر ان النسان لفي خسر

جديدا انگار طبع نوشتنم كم شده! ديگه مثل قبل خوشمزه هم نيستم!

ولي بالاخره امروز تصميم گرفتم يه كار مهم غير فوري يعني نوشتن در وبلاگم رو انجام بدم!

كلاس داشتم و البته فكر باوفاي من حتي توراه هم منو تنها نمي ذاره! ياد مراسم تشييع جنازه تو بهشت زهرا افتادم؛ وقتي كه تابلو اسامي مرحوم و مرحومه مرتب عوض مي شد و چند دقيقه اي طول مي كشيد تا دوباره اسم همون مرحوم نشون داده بشه. داشتم فكر مي كردم، انگار مرگ خيلي عاديه، اونقدر كه با مردن همه اون مرحوم و مرحومه ها آب از آب تكون نمي خوره. پيش خودم مي گفتم بابا مردن هم مثل آب خوردنه! طرز تفكر رو!

وقتي رسيدم به محل كلاس، يه كم دير شده بود؛ كلاس شروع شده بود. از پشت در، صداي قرآن مي آمد. پيش خودم گفتم خوبه تازه كلاس مي خاد شروع بشه. برام جالب بود كه كلاسش رو با قران شروع كرده. چه استاد باحالي! در كلاس رو باز كردم، همه چشماشونو بستند و راحت رو صندلي هاشون لم داده بودند و صداهايي كه شنيده مي شد صداي قران و صداي استاد بود كه مي گفت : ديگه همه چيز تموم شده، هيچ وقتي باقي نمونده و…

بله، تصور موقعيت مردن خودمون و بعد درخواست برگه ترحيم خودمون! خدا به دور!

كلاس مديريت زمان بود.. وقتي خدا به زمان قسم مي خوره كه انسان با همه زماني كه در اختيار داشت ولي چون استفاده نكرده در نهايت زيانكاره! فعلا حاشيه هاشو بنويسم تا اگه حوصلش بود يه خلاصه اي مي نويسم:

1) ما ايراني ها تو تفريح خيلي كار تيمي بلديم ولي تو كار‎، كار تيمي بلد نيستيم! بعضي دوستان فقط جنبه خوشگذراني دارند. كسي تو ايران تنهايي سينما، استخر و باشگاه نمي ره، هميشه دنبال پايه هستيم.

2) مثال قورباغه و آب جوش: قورباغه از آب جوش بيرون مي پرد، اما قورباغه از آبي كه در حال جوش آمدن است و كم كم به جوش مي آيد بيرون نمي پرد و مي ميرد. مثلا تدريجي از دانشگاه كه فارغ التحصيل مي شويم دانشمان افت مي كند.

3) فعاليت مغز موقع تلويزيون ديدن حتي كمتر از خوابيدن است. برين بخوابين، نشينين همه برنامه ها رو ببينيد! فقط چند برنامه كه دوست داريد رو ببينيد(چقدرهم الان تلويزيون ديدن داره، فكر كنم منظورش ماهواره بود). فكر كنم دليل زياد خوابيدنم رو حالا فهميدم: ميخام در وقتم صرفه جويي كنم! تو خونتون ساعت كتابخوني تعيين كنيد. مثلا درهفته يك روز يك ساعت همه با هم كتاب بخونيد!

4) تقريبا 21 روز زمان لازم است تا چيزي به صورت عادت براي فرد تبديل شود (فكر كنم تو طب اسلامي 40 روز باشه)

5) يه مشكل بزرگ نه گفتنه! از الان تمرين مي كنم كه نه بگم! اول بايد گوش بدي، بعدش بگي نه، بعدش نه رو توجيه كني، بعدشم ارائه گزينه ! ولي مي گن تو كار خير حاجت هيچ استخاره نيستا!

5) خلاصه اينكه من امروز خيلي هم رو مد نيستما! مواظب خودتون باشين! اينم مداركش كه موجوده:  http://biorhythms.perbang.dk سيكل ادم ها!

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت.. به غمزه مسئله‏آموز صد مدرس شد

«بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد،
 آدمی را از لخته خونی آفريد،
بخوان و پروردگار تو را ارجمندترين است،
 همو كه با قلم آموخت و
 به آدمی آنچه را كه نمی دانست بياموخت»

« Older entries